هلیا جونهلیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 25 روز سن داره

روزهای مادرانه

دوماهگیت مبارک

عزیز دلم به سلامتی دو ماهه شدی ..چقدر زود گذشت ..دیگه برامون لبخند میزنیو دل منو باباییو حسابی میبری هرروز با موبایلم ی عالمه ازت عکس میگیرم و لحظه ها رو ثبت میکنم مخصوصا خنده های خوشگلتو...احساس میکنم هر چی بزرگتر میشی احساساتی تر میشیو وابسته تر و بعضی وقتا که گریه میکنی انقدر دلم برا چشمای اشکیت میسوزه که خودمم بغز میکنم. من و بابایی همون روز که دو ماهت شد بردیمت واکسن دو ماهگیتو بزنیم از یک هفته قبلش حسابی فکرمو مشغول کرده بود و میترسیدم اذیت شی و یا بعدش تو خونه بیقراری کنی ولی خوب باید انجام میشد دیگه...تو راه که میبردیمت هم من هم بابایی آرزو داشتیم هزار تا واکسن به ما بزنن ولی یه سوزن به شما نزنن  تو تا اونجا برات چهارقل و آیت...
21 خرداد 1393

این روزها....

عسل مامان سلام ...میخواستم یک کم بنویسم از این روزها که داره یه جورایی هم تند میگذره و هم کند...هم لذت داره و هم سختی ...غرغر نمیخوام بکنم فقط مینویسم که یه روز با هم بیایم بخونیم و بخندیم و ببینیم چه روزهایی رو باهم گذروندیم.. روزها خیلی کم خواب هستی عسل خانوم و شاید به خاطر کولیک باشه یعنی دکترا که اینو میگن،به زور منو بابایی خوابت میکنیم و باید تو بغل راهت ببریم تا بخوابی و وقتی میخواهیم بذاریمت سر جات چند دقیقه بعد بیدار میشی!!!!...و دوباره از اول..وقتی هم خوابت برد یه پروانه هم نباید از کنارت بگذره وگرنه بیدار میشی .آخه وقتی هم نمیخوابی کمتر آرومی و نق میزنی...و من کمتر فرصت میکنم اون صورت خوشگل و ماهتو بخورم...وقتی عکساتو نگاه میکنم...
14 خرداد 1393
1